موسی ابن جعفر(ع)

زندانی که غیر خدا در نظر نداشت

عمری شکنجه دید ، کس از وی خبر نداشت

هر روز روزه بود و ولی موقع غروب

جز تازیانه آب و غذایی دگر نداشت

یافاطمه به جان تو سوگند روزگار

زندانی از عزیز تو مظلوم تر نداشت

***

دیگر از جان و جهان سیر شدم

زیر زنجیر گران پیر شدم

بدتر از تیره گی زندانم

هست بی رحمی ِ زندان بانم

هر زمانی که به زندان آید

تا رود بر لب من جان آید

ساق پا خرد شده از زنجیر

زهر کرده است به جانم تأثیر

مرغ بی بالم و کنج قفسم

 سخت از سینه بر آید نفسم

*مردم جمع شدن،یکی گفت:آقارو ببینم به دست و پاش می افتم، یکی می گفت:آقارو ببینم،در آغوش می کشمش،یکی گفت:آقارو ببینم به خانه ام دعوتش می کنم*

یا رب نکن امید کسی را تو نا امید

*دیدن در زندان باز شد،چهار غلام بدن آقارو روی تخته ی دری گذاشتن، بیرون آوردن، "لایوم کیومک یا اباعبدالله" یک نفر نبود کربلا،بدن پاره پاره ی حسین رو از رو زمین برداره، دستت رو بیار بالا،گرفتارها! حاجت دارها! امشب معامله کن با امام رضا، با تمام وجودت صدا بزن:حسین.....*


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.