غزل  شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) 

یا اخت الرضا


با اینکه به چشمت رخ دلدار ندیدی

بانو عوضش هم غم بسیار ندیدی


گل روی سرت از سر هر بام رسیده

گل روی سرت آمده و خار ندیدی


چشمان همه خاک کف پای تو بودند

در کوچه و پس کوچه تو آزار ندیدی


ای فاطمه ی حضرت کاظم به خداوند

یک لحظه غم دختر کرار ندیدی


دست احدی چادرتان را نکشیده

شرمندگی چشم علمدار ندیدی


با معجر پاره رخ خود را نگرفتی

ناموس رضا مجلس اشرار ندیدی


بانو وسط برده فروشان که نرفتی

دور و بر خود چشم خریدار ندیدی


دختر به امانت به شما کس نسپرد و

کم مو شدنش را به شب تار ندیدی


در حجره تن عشق تو افتاد نه گودال

خس خس زدن سینه ی آن یار ندیدی


دستان برادر به دل خاک سپردت

با اینکه به چشمت رخ دلدار ندیدی


علیرضا درودیان


✼═══┅

حضرت_معصومه_س


تو کیستی؟ سلاله ی زهرای اطهری

معصومه ای، کریمه ی آل پیمبری


ممدوحه ی ائمّه و محبوبه ی خدا

احمد خصایل استی و صدّیقه منظری


باب الکرم سلاله ی باب الحوائجی

امّ العفاف دختر موسی بن جعفری


امروز قبله ی دل خوبان روزگار

فردا همان شفیعه ی فردای محشری


تو سوّمین ملیکه ی اسلام فاطمه

آیینه دار زینب و زهرای اطهری


یک مام تو خدیجه دگر مام فاطمه

پاکیزه تر زمریم و حوّا و هاجری


مریم پی زیارتت آید اگر به قم

اقرار می کند که همانا تو برتری


بر نُه سپهرِ عصمت و تقوی ستاره ای

در هفت بحر نور فروزنده ی گوهری


هم چار نجل پاک رضا را تو گوهری

هم هشتمین ولیّ خدا را تو خواهری


مصباح علم و دانش و توحید و معرفت

مصداق هل اتی ثمر نور و کوثری


عمر کم تو خاطره ی عمر فاطمه است

یادآور مقاومت و صبر مادری


گویند باز می شود از قم در بهشت

تو خود بهشت قرب خداوند اکبری


مادر نگشته، بانوی خلق دو عالمی

شوهر نکرده، مادر آغاز و آخری


بانو ولی چه بانو، بانوی نه سپهر

دختر ولی چه دختر، اسلام پروری


بر هشت آفتاب ولایت ستاره ای

در نه سپهر نور مه نور گستری


پیراهن تو عصمت، تقوی ست چادرت

زهد مجسمّی و عفاف مصوّری


در بحر بی کرانه ی ایمان دُرِ کمال

در آسمان زهد فروزنده اختری


باب المراد دختر باب الحوایجی

اخت الوقار دخت بتول مطهری


زهرا بهشتِ روح لطیفِ محمّد  است

اولاد او همه شجر نور و تو بری


گویند سایه ی حرمت بر سر قم است

قم را نه، بلکه مُلک جهان را تو محوری


زانو زنند خیل فقیهان به محضرت

آری تو شهر فقه و احادیث را دری


روزی اگر به خطبه گشایی زبان خویش

باور کنند خلق که در نطق حیدری


اسلام را به منطق گرمت مروّجی

توحید را به نیروی علمت بیانگری


عطر تو بر مشام محمّد اگر رسد

با خنده بوسدت که بهشت مکرّری


از نخل های سبز فدک می رسد ندا

این باغ از آن توست که زهرای دیگری


«میثم» اگر ثنای تو گوید محال نیست

زیرا تو در قصیده سراییش رهبری



استاد حاج غلامرضاسازگار

حضرت_معصومه_س


#دوبیتی 


مائیم گدای حضرت معصومه

محتاج عطای حضرت معصومه


همراه رضا ز دیده خون می ریزیم

در روز عزای حضرت معصومه


**


آمد ز مدینه تا که در قم باشد

در مملکت امام هشتم باشد


یعنی که خدا نخواست تا مرقد او

مانند مزار فاطمه گم باشد.



حمید مربوبی

#حضرت_معصومه_س



گر چه دیدار برادر نرسیدی بانو!

بدنی زیر سم اسب ندیدی بانو!


خبرِ چند برادر تو شنیدی امّا

سرِ نی آیۀ قرآن نشنیدی بانو!


داغ مرگ همه اصحاب چشیدی آری

درد کعب نی و سیلی نچشیدی بانو!


شعلۀ هجر برادر جگرت را سوزاند

رأس او را سر بازار ندیدی بانو!


عمه ات زینب مظلومه به ویرانه اسیر

تو به قم خلوت محراب گزیدی بانو!


احترامت همه جا حفظ شد ای بنت رسول!

چون نسیمی سوی قم پاک وزیدی بانو!


مثل مولای غریبت که به غربت جان داد

به غریبانه ترین وجه، شهیدی بانو!


صبر تو زینبی و همت تو فاطمی است

با همین رتبه به اهداف رسیدی بانو!


مکتب فاطمه را خوب که احیا کردی

دل ز دنیای پر از غصّه بریدی بانو!


نهضت روح خدا را تو ببار آوردی

نهضت فاطمه را صبح سپیدی بانو!


کربلا را ز مدینه تو به قم آوردی

مُلک ری را تو به ایثار خریدی بانو!


قمِ تو بارگه نور و قیام و شرف است

هم چو خورشید از این شهر دمیدی بانو!


قطعه ای از حرم حضرت زهرا حَرمت

حرمش را تو به تصویر کشیدی بانو!


پرچم علم و عمل را تو کشیدی بر دوش

زیر این بار گران گر چه خمیدی بانو!



محمودژولیده

#حضرت_معصومه_س




رسیده ام به نفسهای آخرم دیگر

که دستهای خزان کرده پرپرم دیگر

 

میان سینه ی خود قلب پرپری دارم

نه سایه ی پدری نه برادری دارم


دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید

برای دیدنم آیا کسی نمی آید

 

نشد که حرف دلم را به آشنا گویم

به روی بستر مرگم رضا رضا گویم


اگر چه داغ برادر شکست خواهر را

ولی به نیزه ندیدم سر برادر را

 

تمام زمزمه ام زینب است در دمِ مرگ

که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را


دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه

دوباره می شنوم گریه های مادر را


سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ

کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را


میان بزم شراب و کنار نامحرم

چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را


به پیش چشم یتیمان شرر به جان میزد

بر آن لبان ترک خورده خیزران میزد



حسن لطفی