عاشورا

آسمان بودی و آخر به زمین افتادی
به بر دیده ی دلبر به زمین افتادی
آن قدر خون ز تنت رفت ز تیر و نیزه
بی رمق گشتی و دیگر به زمین افتادی
هر چه خون بود ز جسم تو برون آمد و باز
بین خون ها چه شناور به زمین افتادی
تکیه بر نیزه ی خونین غریبی کردی
ایستادی ولی آخر به زمین افتادی
ایستادی که مگر خیمه نگردد غارت
ای همه غیرت حیدر به زمین افتادی
یک بیابان همه پر بود پر از بی کسی ات
دور از یار و برادر به زمین افتادی
همه ی دشت پر از جام شقایق ها بود
بین هفتاد و دو ساغر به زمین افتادی
آمد از خیمه گه و قتلگه ات را می دید
پیش چشم تر خواهر به زمین افتادی
امت دین نبی این همه بودند و تو باز
ای همه عشق پیمبر به زمین افتادی
پیش چشمان پر از اشک عزای زهرا
ای گل فاطمه با سر به زمین افتادی
نگران نیست کسی باز سرت ضربه خورد
چون روی دامن مادر به زمین افتادی
به بر دیده ی زینب ز سر نیزه حسین
سنگ می خورد و مکرر به زمین می خوردی

.......


در راه خدا تو برترین فریادی
از بهر بقای دین حق جان دادی
گویا همه آسمان زمین خورد حسین
آن دفعه ی آخر که زمین افتادی

محمد مبشری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.