روضه امام حسن (ع)

السلام علیک یا ابا محمد روضه ای که خیلی خودش دلش میخواد،آی گرفتارها،آی مریض دارها،شب شب باز شدن گره هاتون.... *

از کوچه به هنگام گذر خاطره دارم

میسوزم و با سوز جگر خاطره دارم

مانوس به اشکم چه کنم دست خودم نیست

آخر من از این دیده ی تر خاطره دارم

)یک روز عصا بودم و یک عمر خمیدم) 2

از درد سر درد  کمر خاطره دارم

کابوس گرفته زمن این خواب شبم را

با آه شب و سوز سحر خاطره دارم

این پیری من زیر سر کودکی ام بود

در سن کم از غم چقدر خاطره دارم

رد میشدم از کوچه تنگ و جگرم سوخت

از سیلی و از چرخش سر خاطره دارم

بیزارم از این سرعت بسته شدن در

)من با لگد و آتش در خاطره دارم) 2

*یکی صدا زد آقاجان چرا انقدر زود محاسنت سفید شده فرمود ما بنی هاشم زود پیر میشیم، دیگه نخواست به اون مرد بگه بابا توام جای مت بودی همینطور بود، کی میتونه ببینه جلو چشمش مادرش زمین میوفته، کی میتونه ببینه جلو چشمش به مادرش سیلی میزنن، کی میتونه جلوی چشم نامحرم ها مادرش و از رو زمین جمع کنه...... لذا وقتی که آب خورد دیدن رنگ بدنش تغییر کرد دیدن یه دفعه سبز شد امام حسن، فرمود زود بگید خواهرم بیاد. زینب آوند کنار بسترش دید امام حسن حالش منقلبه گفت خواهرم زود برام یه تشت بیار ،دیدن آقا سرش رو در میان تشت برد ،وقتی سرو بلند کرد دیدن لب و دهانش خون آلوده، تشت و نگاه کردن دیدن پر از خونه، پاره های جگر، آقا جان...

دیگه این لب و دهان خونی و کسی چوب نزد، آقا جانم زینب وقتی لب و دهان شما را دید تو سرو صورتش میزد محرم ها دورش و گرفته بودن، امام حسن کجا بودی... اون روزی که خواهرتون میان مجلس یزید... دید یکی داره با چوی به لب و دندان حسین میزنه،حسین.....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.