ولادت_حضرت_زینب

می نویسم پس از خدا زینب
جمع اسماء و اسمها زینب
می نویسم که وَالضُحی زینب
ربنا بعد ربنا زینب

ای عطا بخش هل اتی زینب

نام او تا که بر زبان افتاد
کوه برخاست آسمان افتاد
علم از شانه ی یلان افتاد
هرچه سر بود به آستان افتاد

می نویسم که انما... زینب

پنج تن حَبل محکم آوردند
نام او را که با هم آوردند
به زبان اسم اعظم آوردند
واژه ها بعد از آن کم آوردند

همه گفتند یک صدا زینب

مرتضی بعد از این دو کوثر داشت
فاطمه بعد از این دو حیدر داشت
کعبه این دفعه هم ترک برداشت
شور نام حسین بر سر داشت

زینت نام مرتضی زینب

کعبه ی احترامها آمد
قبله گاه پیامها آمد
به قدومش سلامها آمد
عمه جانِ امامها آمد

عمه جان امامها زینب

دست جد مطهرش دادند
تالوای پیمبرش دادند
شیر شد شیر مادرش دادند
خوش به حالش که خواهرش دادند

خوش به حال حسین با زینب

کیست مرد آفرین بنیان کن
کیست مرد آفرین ولیکن زن
در مقامات او فقط ماندن
این جهان لال و آن جهال الکن

مانده وصفش در ابتدا زینب

چادرش را اگر تکان بدهد
شور بر هفت آسمان بدهد
راه را تا خدا نشان بدهد
باید احمد این چنین اذان بدهد

اَشهدُ اَنتِ مِن کسا زینب

حرف تعظیم اوست بسم اله
وقت تکریم اوست بسم اله
جان که تقدیم اوست بسم اله
عشق تسلیم اوست بسم اله

یا وسین است وکافُ یا زینب

سر بلندی دل زِ دولت اوست
کربلا هم رهین همت اوست
گردنش زیر بار منت اوست
همه عالم گواه عصمت اوست

شمع سادات نینوا زینب

به علی رفتهُ علی شده است
سر و پایش سینجلی شده است
مرد نه ،بهترش ولی شده است
به بلاهای حق بلی شده است

یک تنه رفته تا کجا زینب

مریمی در حجابی از نور است
یا که موسی به وادی طور است
یک زن اما به حق سلحشور است
چقدر از مدار ما دور است

که خدا گفته مرحبا زینب

بال جبریل خاکِ مرکبِ اوست
دو سه نهج البلاغه بر لب اوست
چند منظوبه نقل هر شب اوست
و ابالفضل هم مؤدب اوست

حضرت هیبت و حیا زینب

همه عالم در احتجابش بود
هیبتش حاله ی حجابش بود
یک عشیره در التهابش بود
وعلمدار خود رکابش بود

دارد این گونه کبریا زینب

مثل سرخی کوه پنهان است
گرد باد است مثل کوران است
یک تن اما هزار طوفان است
شاهدم شام شام ویران است

مثل زهراست سر به پا زینب

تازه جلوه نکرده با نامش
کرده دست حسین آرامش
وَرنَه چون خاک می کند گامش
کوفه را با همه برو بامش

گفت حیدر که لافتا زینب

می رود در مقابلش حیدر
دوبرادر کنار این خواهر
پشت سر کوه شرم، آب آور
تا رود شب زیارت مادر

شب و این احترامها؟ زینب

مثل آئینه هست پیش حسین
و حسین آمده است پیش حسین
چشمها را که بست پیش حسین
دل خواهر شکست پیش حسین

رفت آن شب به کربلا زینب

آنهمه احترام را می دید
کوچه و سنگ و بام را می دید
گذر و ازدحام را می دید
اشکهای امام را می دید

چادرش زیر دست و پا زینب

ولادت_حضرت_زینب

امشب خدا به کوثر خود داد کوثری
در بر گرفته فاطمه زهرای دیگری
یا این که در لباس زن آمد پیمبری
یا اینکه حق به حیدر خودداد حیدری

این شیردختری است که شمشیر حیدر است
سر تا قدم امام حسین مکرر است

این پاک تر ز حاجر و حوا و مریم است
سر تا قدم صحیفۀ آیات محکم است
در وصف او مدیحۀ جن و بشر کم است
ام المصائب است نه ام المحرم است

این سیب سرخ باغ بهشت محمد است
آب و گلش تمام سرشت محمد است

زهراست جان احمد و این جان فاطمه است
ریحانۀ محمد و ریحان فاطمه است
طاها و قدر و کوثر و فرقان فاطمه است
گویی تمام وحی به دامان فاطمه است

تنها فهیمه ای که ندیده مفهمه
از کودکی است عالمۀ بی معلمه

بی او درخت سبز ولایت ثمر نداشت
دریای آرزوی نبوت گهر نداشت
انگار روز حادثه کم از پدر نداشت
الحق که صبر مادر از این خوب تر نداشت

وقت سکوت هم نفسش انفجار بود
شمشیر اگر نداشت خودش ذوالفقار بود

ام الکتاب صبر و رضا کیست زینب است
فصل الخطاب کرب و بلا کیست زینب است
فریاد خون خون خدا کیست زینب است
آیینۀ حسین نما کیست زینب است

زینب که لحظه لحظه شده غرق در حسین
در گاهواره چشم گشوده است بر حسین

زینب که چشم یوسف زهرا به سوی اوست
حبل المتین شیر خدا تار موی اوست
آیینۀ جمال خداوند روی اوست
هرجا حسین جلوه کند گفتگوی اوست
آبی که دارد آبرو از خاک کوی اوست

زین اب است و زین رسول خداست این
آیینه دار عرصۀ کرب و بلاست این

زینب زنی که بوده به مردان امامتش
اعجاز سید الشهدا در کرامتش
هر روز هست روز بزرگ قیامتش
دین سرفراز آمده در ظل قامتش

با خون نوشته اند شهیدان مکتبی
زینب حسینی است و حسین است زینبی

ولادت_حضرت_زینب

آیه‌ای از طرف جنت الاعلی آمد
هر ملک سوی زمین بهر تماشا آمد
غنچه‌ی خنده به روی لب زهرا آمد
مژده، ای اهل زمین زینب کبری آمد

اشک شوق علی و ذوق نبی دیدنی است
شب، شبِ رحمت حق است، شبی دیدنی است

میکده از سر شوق است مرتب گشته
ساغر از کوثر ناب است لبالب گشته
گوش کن... ذکر لب فاطمه زینب گشته
ملک از عطر نفس هاش مقرب گشته

فاطمه شاد که باشد همه عالم شادند
باغ های دو جهان از نفسش آبادند

زینب از نسل خدیجه است، شرافت دارد
هیبتش فاطمی و رتبه ی عصمت دارد
نزد ما خاک قدم هاش قداست دارد
در دل سینه زنان، تخت حکومت دارد

تا قیامت همه محتاج و حقیرش هستیم
پیرو مکتب و در خط و مسیرش هستیم

راهِ بی زینب کبری به خدا بی راهه است
سالک خالیِ از معرفتش گمراه است
بی سبب نیست که گفتند امین الله است
سرّ أب بوده و از سرّ سما آگاه است

حافظ و محرم اسرار امامت، زینب
صاحب حکمت و دریای بصیرت، زینب

خطبه‌اش مثل علی، فن بیانش غوغاست
صاحب علم لدنی است شبیه زهراست
نائب فاطمه در واقعه ی عاشوراست
یک تنه آینه ی پنج تن اهل کساست

گرچه گفتند به او عابده ی آل علی
کل عمرش همه جا بود به دنبال ولی

در صف اول هر معرکه حاضر بودن
کوه غم، کوه بلا دیدن و شاکر بودن
کم نیاوردن و جنگیدن و صابر بودن
همه جا در پی تعظیم شعائر بودن

این همه ذره ای از وصف کمالش هم نیست
قطره ای از اقیانوس جلالش هم نیست

شصت و نه آیه به دنبال دمش می آیند
شصت ونه معجزه با بازدمش می آیند
شصت و نه ذبح پی هر قدمش می آیند
شصت و نه نور طواف حرمش می آیند

زینب است و همه محتاج به نورانیتش
جمع ها واله و دلداده ی وحدانیتش

ما نمردیم کسی صحبت غارت بکند
ما نمردیم کسی باز خباثت بکند
داعشی سمت حرم قصد عزیمت بکند
یا که در خواب اگر فکر جسارت بکند...

...سر آن نطفه حرام از رگ گردن بزنیم
تا بدانند همه عبد سرای حسنیم

همه هستیم گدای حرمت بی بی جان
همه ی ما به فدای حرمت بی بی جان
ما کجا... کرب و بلای حرمت بی بی جان
خوش به حال شهدای حرمت بی بی جان

دور ماندیم رفیقان... سرمان رفت کلاه
رانده از سوی بهشتیم و پی بذر گناه

ولادت_حضرت_زینب(س)

#حضرت_زینب #زیبایی دریاست در اعماق نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده
از شوق ، علی سفره به اندازه یک شهر
انداخت ، به شکرانه ی نوری که رسیده

کاشانه ی اهل دل و میخانه ی هستی
دنیا و سماوات و عوالم همه روشن
عطر خوش او پر شده در شهر مدینه
به به چه گلی ! چشم و دلت فاطمه روشن

لبخند نشسته به لب حضرت ساقی
مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر
تا آمده لبریز شده چشمه ی تسنیم
کامل شده با آیه ی او سوره ی کوثر

بی تاب شدی ، دختر مهتاب رخ عشق !
بارانی اشک است چرا صورت ماهت ؟
گریانی و پیش کسی آرام نداری
دنبال کدام آیت حق است نگاهت ؟

باران بهاری شده ای دختر حیدر
زهرا چه کند گریه تو بند بیاید
باید که بگویند کنار تو حسینت
تا شاد شوی ، با گل و لبخند بیاید

همسایه ندیده به خدا سایه ای از تو
تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری
پیداست ولی دختر سردار حنینی
از شور کلام و دل شیری که تو داری

شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک
بانو ! چه کنم روی دلم سوی فرات است
جز اشک چه گویم که همه هستی عالم
عشق تو ، حسین تو ، قتیل العبرات است

اینقدر نریز اشک ، صبوری کن و بگذار
هر قطره ی این اشک برای تو بماند
وقتی شب باریدن اشک است که مادر
در گوش تو لالایی پرواز بخواند

یک روز بیاید که پدر را تو ببینی
با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه
با چادر خاکی برود مادر و فردا
با چادر کوچک بشوی خانم خانه

یک روز بیاید که حسن را تو ببینی
با اشک بشوید تن پاک پدرش را
فردا خود او بی رمق و رنگ پریده
در تشت بریزد قطعات جگرش را

روزی برسد  کاش که می شد نرسید .. نه
آن لحظه ی سنگین خداحافظی از یار
ای کاش که هرگز به سراغ تو نیاید
تا پیرهن کهنه بخواهد ز تو دلدار

آن لحظه نیاید که تو باشی و بیفتد
آن سایه ی سر ، بی سر و بی سایه به صحرا
ناموس خدا باشی و بر ناقه ی عریان
بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا