حضرت_ام_البنین_س

من و این یک نفس بشتاب مادر
مرا این لحظه ها دریاب مادر
شدم مثلِ رباب این روزِ آخر
عذابم می‌کند این آب ، مادر


نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی
که داغی سخت و سنگین مانده باقی
ببین از پنج فرزندم  برایت
فقط یک مَشکِ خونین مانده باقی


زِ تو حیف است بازویت بیاُفتد
و زخمی بینِ اَبرویت بیاُفتد
چه می‌شد وقتِ جان دادن عزیزم
سرم بر رویِ زانویت بیاُفتد


زمین خوردن تنت را هم بِهَم ریخت
حرامی پیکرت را هم بِهَم ریخت
حرم با تو زمین اُفتاد عباس
عمود آمد سرت را هم بِهَم ریخت


تو را بست از سرِ گیسو به نیزه
مگر تابَت دهد هر سو به نیزه
الهی بشکند دستانِ خولی
تو را محکم زد از پهلو به نیزه


سرت بر خاک بود و دردسر شد
که سرگرمیِ چندین رهگذر شد
سرت برگشت بر نیزه ولیکن
شکافِ اَبرویِ تو بازتر شد


هزاران تیر بر تَن تا پَر آمد
هزاران تیر بود و مادر آمد
مگر کم بود حجمِ تیر این سو
که غلطیدی و از آن سو در آمد


پُر است اینجا پَری آتش گرفته
لباس و مَعجری آتش گرفته
شنیدم روضه‌ات را بارِ اول
خودم از دختری آتش گرفته


چقدر آن قافله شرمنده‌ام کرد
نشانِ سلسله شرمنده‌ام کرد
تو را نه ، کاش مَشکَت را نمیزد
بمیرد حرمله شرمنده‌ام کرد


ببین این روزهای آخری را
شنیدم روضه‌ی انگشتری را
خداوندا سنان از من گرفته
تمامِ لذتِ نامادری را
 
#حسن_لطفی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.