شب_جمعه

#امام_حسین_ع 

#حضرت_زینب_س 

#


به نیزه های روی تنت میشود نظر نکنم؟

ز دیده بوسی رگهات میشود  حذر نکنم؟


نمانده پیرهنت دشمنت به غارت برد

چگونه بعد تو  احساسی  از خطر نکنم؟


ببوسمت که دلم لااقل خنک بشود

مرا مجاب کنى لب به آب تر نکنم؟


ببخش خواهر خود را زبان نفرینم 

گرفته کاش نگیرد کمی اثر نکنم؟


به روی نیزه ای و پا به پات می آیم

 روا نبود که بی تو شوم سفر نکنم؟


ببین که خواب ندارد تنش پر از زخم است

رقیه گفته نیایی شبی  سحر نکنم؟


به جان خریده ام ای جان بناست آغوشم 

پناه دخترکانت شود سپر نکنم؟


قدم خمیده ولی ذوالفقار خواهم شد

بگیر دست مرا  کوفه را خبر نکنم؟



عفت نظری

#شب_جمعه

#امام_حسین_ع 

 


او که مثل من هزاران دربه در دارد، رفیق!

این محال است از یکی مان چشم بر دارد،رفیق!


آن زمانی که درون روضه می آئیم ما

شخص او بر تک تک ماها نظر دارد رفیق


این مرام اوست از ما چشم پوشی میکند

ورنه خوب از حال و روز ما خبر دارد رفیق


این نشستن را میان روضه دست کم نگیر

یک نفس در روضه ها خیلی اثر دارد رفیق


هر چه شد خرج عزایش آسمانی میشود

چای بعد از روضه هم طعمی دگر دارد رفیق


بسکه با ما مهربانی کرد ، انگاری حسین،

بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق!


شاهراه بندگی تنها حسین فاطمه ست

بی حسین راه سعادت هم خطر دارد رفیق!


مرهمی بر زخم های قلب مولا میشود

هر که بین روضه هایش چشم تر دارد رفیق


مادرش زهرا برای ما دعاها میکند

با همان دستی که بر روی کمر دارد...رفیق!



سینا نژاد سلامتی

اسارت

#حضرت_زینب_س 


 می روی نیزه نشینم کمی آهسته برو

تا تو را سیر ببینم کمی آهسته برو


از رد بوسه ی من نیزه نشینت کردند

اسب ها رد شده و نقش زمینت کردند


از سر نی به من و قافله احسان کردی

صورتت را سپر سنگ نوازان کردی


من اسیر تو شدم مهر تو در سر دارم

لحظه ای نیست که چشم از سر تو بردارم


همه شب سر زده، خورشید شدی تابیدی

روی نی دور سر قافله می چرخیدی


من و یک قافله کودک،همه سیلی خورده

خواهرت آینه ی توست، اگر پژمرده


جان نمانده ست حسینم به تنم اما حیف

تا حد مرگ سپر شد بدنم اما حیف


صورت کودک تو سوخت،خجالت زده ام

ضربه او را به زمین دوخت، خجالت زده ام


خنده ای مست به دنبال عذاب آمده است

باز هم حرمله با کاسه ای آب آمده ست


گله ای نیست از این زخم از این تنهایی

ما ندیدیم در این مرحله جز زیبایی


حسن کردی

حضرت زینب

#حضرت_زینب_س 

#اسارت


نسبت به قبل بس که تو تغییر کرده‌ای

بالای نیزه دیده به تو دوختم حسین

یک روح در دو تن همه‌اش نقل ما دوتاست

تو در تنور رفتی و من سوختم حسین


من زینبم که طاقت کوچک‌ترین خراش

بر روی مصحف بدنت را نداشتم

با دیدنت به نیزه کنار آمدم ولی

دیگر توقع زدنت را نداشتم


جانا ز روی نیزه‌ی اعدا نگاه کن

مانند تو عزیز دلم دل‌شکسته‌ام

گر تو سرت به سنگ حرامی شکسته‌ای

من هم سرم به چوبه‌ی محمل شکسته‌ام


بر روی نیزه آمده‌ای پا به پای من

گاهی عقب می‌افتی و گاهی جلوتری

دشمن خیال کرده که من بی‌کسم حسین

بر روی نیزه هم تو مرا سایه‌ی سری


می‌خواستم ببوسمت اما دلم شکست

وقتی که دیدمت پُرِ خاکستر تنور

مبهوت مانده‌ام من و اما سه‌ساله‌ات

لحظه به لحظه بوسه به تو می‌دهد زدور


گر چه جریحه‌دار شد اینجا غرور من

اما به خاطر تو خودم را نباختم

در کوفه بیشتر دل من سوخت چون که من

یک در میان اهالی آن را شناختم.



مهدی مقیمی