✨واحدسنگین،حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)✨

بنداول

دل چقدرصفامیکنه
صحن گوهرشادرضا(ع)
دردمودوامیکنه
پنجره فولادرضا(ع)

شنیدن داره صدای
نقاره خونه ی رضا(ع)
چشیدن داره جرعه ای
ازسقاخونه ی رضا(ع)

امام رضاقربون کفترای گنبدطلائیت

امام رضااین منمواین همه لطفتوآقائیت

امام رضاحرف دلم زیاده باشماآقاجون

امام رضابنداومده زبونم ازصحن وسراتون

غریب الغربا،معین الضعفا
آقاجون یاامام رضا(ع)

آقاجون یاامام رضا(ع)

بنددوم

کاشکی من کبوتربودم
توصحن وسرای رضا
میزدم پرمیون اون
ایوون طلای رضا

بالهامو بازمیکردمو
میدادم به دل تب وتاب
میرفتم صحن جمهوری
یه کمم صحن انقلاب

امام رضا دونه بریز برای کفترآواره

غیرشماهیچ کسی روتودنیای فانی نداره

امام رضاخیلی دلم تنگ برازیارت تو

امام رضاچشم امیددارم به یک عنایت تو

توشمس الشموس،انیس النفوس
آقاجون یاامام رضا(ع)

آقاجون یاامام رضا(ع)
بندسوم

یارضاممنون توام
فرمودی به یابن شبیب
اشکاتوبریزبرای
غربت حسین غریب

گریه کن برای سر
ازقفا بریده شده
گریه کن برا پیکری
که زهم پاشیده شده

آی عاشقاگریه کنیدبرای تحمت وجسارت

آی عاشقاگریه کنیدبرای زینب واسارت

آی عاشقاگریه کنید برای صورتی چولاله

آی عاشقاگریه کنیدبرای دخترسه ساله

ضربه ی سیلی و،صورت نیلی و
آقاجون یاامام رضا(ع)

آقاجون امام رضا(ع)
#واحد_سنگین
#امام_رضا
بدهکارحسین(ع)
مهدی منصوری

️زمینه،واحدشهادت امام رضا▪

دلم شد راهی ، تا صحن گوهرشاد ۲
دو تا چش خیسم ، بازم گره خورده ، به پنجره فولاد
امام رضا دارم / به سر هوای تو
خودم رو می بینم / توو زائرای تو
امشب شد دخیل تو - این شال سیاه من
هستش توی دست تو - اجر این دو ماه من
یا عزیزَ الزهرا

〰〰〰〰〰〰

میون حجره ، غریبی و تنها ۲
شکسته دل تو ، به یاد غما و ، مصیبت زهرا
روی لبت اسم / مادر مظلومه
چقد دلت تنگه / برای معصومه
زهر دشمنا رمق - برده از چشای تو
لرزوند قلب عالمو - این حال و هوای تو
یا عزیزَ الزهرا

〰〰〰〰〰〰


چه آهی روی ، لبای جواده ۲
تو بی کسی اما ، سرت دم آخر ، رو پای جواده
موقع جون دادن / برای تو آقا
زنده شده داغ / حسین و عاشورا
وای از داغ کربلا - وای از غربت حسین
اکبر نقش بر زمین - رفته طاقت حسین
یا قتیل العریان       یا ذبیح العطشان ۲

شعر زیارت مخصوصه امام رضا(ع)

به جز هوای حرم در سرم هوایی نیست

اسیر دام تورا حاجت رهایی نیست

به غیر گوشهٔ بام تو-ای امام رئوف

کبوتر دل من جلد هیچ جایی نیست

بدون پَرتُوِنور تو ای جناب ضُحی

فقط سیاهی محض است روشنایی نیست

سرت همیشه شلوغ است وهیچ سلطانی

به خواب صاحب همچین برو بیایی نیست

اگر که نوکر این درگهم حساب کنی

مرا به شاهی عالم هم اِعتنایی نیست

خدا گواست که دردستهای محتاجم

به جز به محضرتان کاسهٔ گدایی نیست

همه قبیلهٔ من رفته اند قربانت

به غیر تیر نگاهت که آشنایی نیست

بدون آبرویی که شما به من دادید

به قدر پول سیاهم مرابهایی نیست

دلم گره به ضریح تو خورده میدانم

به غیر این گره،هیچم گره گشایی نیست

هزار سال نمیخواهم آن بهشتی را

که دل سپردهٔ این گنبد طلایی نیست
علیرضا شریف

شنیده اید امام رضا (علیه السّلام) وقتی از خانه ی مأمون بیرون آمد از شدت زهر جفا دائم میان کوچه روی زمین می نشست و پا می شدند، بر زمین می خوردند.
 
این تنها جایی نبود که از اهل بیت یک نفر زمین می خورد، چند جای دیگر هم در تاریخ داریم:
 
یک مادری را می شناسم از خانه تا مسجد چند مرتبه زمین نشست و بلند شد.
 
یک آقایی را می شناسم که تا خبر جان دادن همسرش را شنید از مسجد تا خانه می دوید و زمین می نشست.
 
یک آقایی را می شناسم از خیمه گاه تا کنار بدن علی اکبرش می دوید و زمین می خورد. یک خواهری را می شناسم از خیمه تا گودال هی می دوید و زمین می خورد. از حرم تا قتلگه … .
 
یک آقایی را می شناسم لحظه های آخر در یک قسمت کوتاه از شدت تیر و نیزه ها زمین خورد و بلند شد.
 
یک دختری را می شناسم نیمه شب تو بیابان ها زمین خورد بلند شد … . 
 
  

ای آنکه هست بر همه عالم عطای تو                               محروم کی شود ز عطایت گدای تو
 
هشتم امام عالمی و بضعة الرسول                           ای آنکه مصطفی شده مدحت سرای تو
 
یک شرط ز شرایط توحیدی و بود                                             حصن امان اهل ولایت ولای تو
 
آلوده دامنم ز گنه لیک گشته ام                                              غرقه بحر رحمت نا منتهای تو
 
من بی پناه مانده و کهف الوری تویی                                        آورده ام پناه به دولتسرای تو
 
                                    شرمنده ام ز کرده خود یا ابوالحسن
 
                                   خواهم در آستان تو عفو از خدای تو
 
مرد صیاد می گوید : با چه زحمتی آهو را به دام انداختم ، یک مرتبه دیدم یک آقای نورانی مقابلم ظاهر شد ، یک نگاه به آهو کرد ، یک نگاه به من کرد ، فرمود : مرد صیاد می دانی این آهو چه میگه ؟ گفتم نه آقا ، فرمود : مرد صیاد این آهومیگه من دو تا بچه دارم ، منتظر من هستند اجازه بده بروم بچه هایم را ببینم و برگردم  ، گفت : آقا من با چه زحمتی این آهو را به دام انداختم شما می گویید رهاش کنم برود ، اگر برود دیگر برنمی گردد (قربانت بروم امام رضا ).
 
فرمود : من اینجا می مانم ضامن این آهومی شوم .
 
مرد صیاد می گوید: قلاده را برداشتم با خودم گرفتم الان آهو فرار می کند اما قلاده را از گردنش باز کردم . دیدم آهو آمد یک دور ، دور آقا زد یک نگاه به قد و بالای آقا کرد سرش را پایین انداخت و رفت . مدتی گذشت من متحیر بودم . گفتم آقا دیدی آهو بر نگشت . فرمود : مرد صیاد خوب تو این بیابان نگاه کن ، یک نگاه کردم دیدم آهو دارد از دور می آید ، دو تا بچه هایش دارند دنبالش می آیند ، آمد و آمد تا خودش را رساند به آقا ، تا رسید خودش را انداخت روی قدمهای آقا این بچه هاش  هم دور آقا می گردند .
 
یک نگاه کردم گفتم آقا شما که هستید ؟ فرمود : من ضامن غریبان علی بن موسی الرضایم . حالا همه با هم صدا بزنیم رضا جان ، رضا جان ...