نوحه رحلت حضرت_سکینه سلام الله علیها

رضا_تاجیک

همنشین / درد و بلایى
تو یادگار / کرببلایى
بانوى اشکى و دختر حسینى
شبیه زینب پیغمبر حسینى
خون خدا شد ، مدیون نامت
به پا شده صبر ، به احترامت
آه و واویلا آه و واویلا 2

سوختى یک عمر / با چشم دریا
ای روضه خوان / روضه ى بابا
تو دیده اى پنجه بر رویش کشیدند
لب تشنه از باباى تو سر بریدند
چه ها که دیدى ، در ته گودال
حنجر پاره ، پیکر پامال
آه و واویلا آه و واویلا 2

انیس حال و / روز ربابى
تو غصه دار / بزم شرابى
بگو از آن چشمان پر از ستاره
ز خیزران و لبهاى پاره پاره
بگو از اشک و ، غصه و ناله
از آن چه دیده ، چشم سه ساله
آه و واویلا آه و واویلا 2

حضرت ام البنین(س)-مصائب-برگشت کاروان به مدینه

دگر این کاروان یاسی ندارد

که با خود شور و احساسی ندارد

بیا ام البنین برگشته زینب

ولی افسوس عباسی ندارد

***

مزن آتش به جان ای نور عینم

مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم

چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟

حسینم وا حسینم وا حسینم

***

سرشته از غم زهرا گِلش بود

نگاه تار زینب قاتلش بود

نیفتاد از لبش نام حسینش

اگر چه داغ سقا بر دلش بود ...

***

... ولی زینب چه با احساس می خواند

از آن بُهبوهه ی حساس می خواند

کنار قبر زهرا نیمه ی شب

چقدر از غیرت عباس می خواند

مریضی صاحب وسائل

شیخ حر عاملی صاحب وسائل الشیعه در اثبات الهدی ، در جلد 7 می گوید: در ایام جوانی (25) سالگی دچار بیماری سختی شدم. به طوری که در مرز مرگ قرار گرفته و خانواده من از بهبود وضع سلامتی ام ناامید شدند. در همان حال توجه و توسل به چهارده معصوم (ع) پیدا کردم. در همان حالت بین خواب و بیداری رسول الله (ص) و ائمه را دیدم و به آن ها سلام داده و با هرکدام مصافحه نمودم. خصوصا با امام صادق (ع) گفتگو کردم. دقیقا به خاطرم نیست ، اما وقتی به خدمت امام زمان (عج) رسیدم ، از خود بی خود شده و گریه کردم. به ایشان گفتم : مولای من ، از علم و عمر خودم هنوز بهره برداری نکرده ام.
ایشان فرمودند: نترس ، در این بیماری سالم می شوید و بعد کاسه ای که در دست داشت را به من داد تا از آن بنوشم. با نوشیدن آن حالم به کلی خوب شد ، برخاستم و نشستم و خانواده ام خیلی تعجب کردند. در آن هنگام چیزی نگفتم ، چند روزی گذشت و جریان را برایشان تعریف کردم.

روضه_پیامبر_اکرم_صلوات_الله_علیه

دیدند در خونه رو میزنند.مادر ما زهرا رفت در خونه رو باز کنه.دیدند یه عربیه میخواد پیغمبرو ببینه.غربت عجییبی الان خونه ی پیغمبرو گرفته.از خانوما الان انتظار بیشتری داریم،چرا؟چون تنها بازمونده از پیغمبرخدا و عزادار حقیقی حضرت زهراست دیگه و شما باید برید کنار ایشون و به فاطمه دلداری بدید؛داغ پدر برای فاطمه خیلی سنگینه.زهرای مرضیه رفت درو باز کرد،عربیم میخوام رسول خدا رو ببینم.پدرم الان حالش خوب نیست برو بعدا بیا.رفت دوباره اومد همون جوابو شنید.دفعه سوم رسول خدا گفت دخترم کیه در میزنه؟بابا عربیه تقاضای دیدار شما رو داره.فرمود دخترم در رو باز کن.اون عرب نیست؛برادرم عزراییله،به احترام تو که در خانه ای در میزنه؛اولین و آخرین خانه ایه که در میزنه وارد بشه؛آی نامرد مردم مدینه...
اومد کنار بستر رسول خدا؛یا رسول الله اجازه ی قبض روح میدید؟بذار جبرییل بیاد؛جبرییل چرا دیر آمدی؟تنهام گذاشتی؟داشتیم بهشت رو برای شما آذین میبستیم.جبرییل برام خبر آوردی که راضیم کنه؟خبری آورد؛حضرت فرمود راضی نیستم بازم برو خبر بیار.چندبار جبرییل رفت و آمد تا آخر خبر آورد ای پیغمبر! حقت سلام میرساند و میگوید روز قیامت از گنهکارای امت اونقدر به تو ببخشیم که خودت راضی بشی.فرمود:حالا راضیم.شروع کرد قبض روح کردن پیغمبرخدا.اینو یکی از علما حضرت حجت الاسلام والمسلمین آل طه میفرمودند که از بزرگان خطابه هستند.شروع کرد قبض روح کردن پیغمبرخدا فرمود دست نگه دار! تو همه رو اینطوری قبض روح میخوای بکنی؟یارسول الله سبک قبض روح من اینطوره.فرمود:بیا سختی جون دادن امت من رو همه رو جمع کن همه رو رو من پیغمبرشون خالی کن...امت من لحظه ی مردن ضجر نکشن.فاطمه خیلی بی قراره،فرمود:دخترم بیا.یه چیزی کنار گوش زهرای مرضیه گفت دید فاطمه شروع کرد تبسم کردن.فاطمه جان باباتون چی فرمودن لحظات آخر؟بابام فرمود بین من و تو زیاد فراق حاکم نیست.اولین کسی که از اهلبیتم به من وارد میشه تویی بابا.فرمود:بگین علیم بیاد.امیرالمومنین علی علیه السلام آمدند‌.صدا زد علی جان ملائکه مقرب آمدند تا من از تو پیمان بگیرم.چی یا رسول الله؟!علی جان! منکه بمیرم این امت رو از تو برمیگردونند و به تو پشت میکنند.چی کار کنم یا رسول الله؟علی جان باید صبر کنی."صبرتُ و سلَّمتُ و رضیتُ"؛علی جان حکومتم ازت میگیرنا! علی جان باید صبر کنی"صبرتُ و سلَّمتُ و رضیتُ".علی جان فدکم ازت میگیرنا! "صبرتُ و سلَّمتُ و رضیتُ"علی جان مردم بهت فحش میدن،باید صبر کنی.کتاب عوالم جلد دوم،روایت اول.دو جلدی که مال حضرت زهراست. علی جان من که بمیرم حریم خونه ت رو از بین میبرند.چه کار کنم یا رسول الله؟باید صبر کنی.علی دو زانو نشسته برافروخته شده.یا رسول الله !! باید صبر کنی.صبرتُ.علی جان بی اجازه ی تو وارد خونت میشن،یا رسول الله!! باید صبر کنی علی جان.صبر میکنم.دو زانو نشسته.علی جان بی اجازه ی تو وارد خونت میشن جلو چشمت فاطمت رو کتک میزنن در حالیکه او بارداره...علی با صورت نزدیک زمین آمد؛برافروخته شد؛یا رسول الله!! علی جان باید صبر کنی...
حق خوردن و سیلی زدن و سینه شکستن
مزد زحمات شب و روز پدرم بود
یک بار فشار در و دیوار مرا کشت
قنفذ به خدا باعث قتل دگرم بود
همه ما برای رسول خدا فرزندیم؛"یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئین"
" یا اَبَاالْقاسِمِ یا رَسُولَ اللهِ یا اِمامَ الرَّحْمَةِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ."

##حجت_الاسلام_سید_حسین_مؤمنی

پیامبر_اکرم_روضه

#نبی در بستر و زهرا کنارش
 
عزیز قلب او شد بی قرارش
 
بگوید دخترم کمتر نوا کن
 
برای رفتن بابا دعا کن
 
شب رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و شب یتیمی جهان اسلام است. امشب همه ی جهان اسلام عزادار و در واقع مصیبت دیده اند . از همه بیشتر ، بر تنها یادگارش زهرای مرضیه سلام الله علیها سخت بود. بر امیرالمؤمنین علیه السلام و بر نوادگان پیغمبر علیهم السلام ، حسن و حسین علیهما السلام و زینب کبری سلام الله علیها و ام کلثوم سلام الله علیها سخت بود. چون یک اُنس عجیبی بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و فاطمه ی زهرا سلام الله علیها بود. فاطمه ی زهرا پنج سال داشت که مادرش را از دست داد. فاطمه برای پیغمبر هم دختری کرد و هم مادری. پیامبر اکرم خطاب به فاطمه می فرمود:اُم ابیها؛ تو مادر من هستی. یک روز شخصی در کنار مسجدالحرام شکمبه ای روی پیغمبر انداخت، بدن و لباس آن حضرت قدری کثیف شد،پیامبر منزل آمدند{ پیغمبر خیلی رئوف بود،خیلی صبور بود،خیلی مهربان بود،همه ی آنها را با این جرم هایشان بخشید} فاطمه ی زهرا همین که این وضع را مشاهده کرد بلافاصله پدر را تطهیر کرد،لباسی برای او آورد. پیغمبر لباسش را عوض کرد و فرمود:انت اُمّ ابیها؛ تو مادر پدرت هستی. پیامبر این تعبیر را چند جا به کار برده است. روزی که پیغمبر مدینه بود و فاطمه را نمی دید به او خیلی سخت می گذشت، حتماً باید زهرا را می دید. پدر و دختر خیلی ارتباط شان با هم صمیمی بود؛خانه شان نزدیک هم بود حتی بعد از ازدواج،رفت و آمد می کردند. اما این دو سه روزی که پیغمبر حالش خوب نبود دیگر فاطمه خانه ی خودش نرفت،خانه ی پیامبر ماند. نوشته اند همین که پیامبر حالش بد می شد و رنگش تغییر می کرد؛ زهرا گریه می کرد و می فرمود: وَاکَرْباهُ لِکَرْبِکَ یا اَبَتاهْ؛( آه وفغان ازرنج ومصیبت تو ای پدرجان) 1 همین که پیغمبر متأثر می شد، اشک فاطمه جاری می گشت. خیلی این پدر و دختر صمیمی بودند. با این ارتباط وسیعی که با هم داشتند. فاطمه امشب و فردا از بالای سر بابا تکان نخورد، نشسته بود و صورت بابا را نگاه می کرد{ یا بقیة الله، ان شاءالله یک شب ِ بیست و هشتم، مدینه ی منوّره عرض ارادت کنیم} فاطمه ی زهرا،امیر المؤمنین،امام حسن و حسین علیهم السلام همگی دور پیغمبر بودند. در نهج البلاغه آمده است:امیرالمؤمنین فرمود: لَقَد قُبِضَ رسولُ اللهِ و اَنَّ رأسَهُ علی صَدری؛2 پیامبر در حالی جان دادن که سرش روی سینه ی من بود. در حالی جان داد که سرش را به سینه چسبانده بودم، در این حالت از دنیا رفت.پیغمبر در خانه غسل داده شد،کفن شد،ولی تشییع نشد،در همان خانه ی خودش به خاک سپرده شد.اَنس بن مالک می گوید: وقتی پیغمبر را به خاک سپردیم،سنگ لحد را چیدیم و قبر را پوشاندیم، من از حجره بیرون آمدم،دیدم یک خانم کنار دیوار ایستاده و گریه می کند. از صدای گریه اش فهمیدم فاطمه است. شب بود،تاریک بود،جلو آمد،عرض کرد:اَنَس پیغمبر را به خاک سپردید؟ عرض کردم بله خانم. فرمود:چه طور طاقت آوردید جسم پیغمبر را زیر خاک کنید؟! چه طور گُل مرا زیر گِل قرار دادید؟ چطور خاک بر بدنش فشاندید؟3 اتاق را خلوت کردیم، فاطمه وارد اتاق شد، فرمود: بابا بلند شو، دخترت تنها مانده است.
 
صُبَّتْ عَلَیَّ مصائِبُ لَو اَنَّها
 
صُبَّتْ عَلَی الاَیّام صِرْنَ لَیالِیا4
 
بابا، روز ِ فاطمه شب شد. بابا،خوشی فاطمه تمام شد.بابا،احترام فاطمه پایان پذیرفت.بابا بلند شو ببین آماده شده اند به خانه ی دخترت حمله کنند.بابا بلند شو ببین دخترت تنها مانده.یا فاطمة الزهراء طاقت نیاوردی بر بدن بابا خاک بریزند.شما را احترام کردند. وارد اتاق شدی کنار قبر پیامبر اشک ریختی.اما نبودی ببینی چگونه جلوی چشم قاسم بن الحسن،جنازه ی بابا را تیر باران کردند! به خدا امام حسن غریب است.امام غریب زیست و غریب مُرد.امروز هم قبرش زائر ندارد.یا فاطمةالزهرا،جلوی چشم صغیرهایش بدن را تیر باران کردند. فاطمه جان،طاقت نیاوردی خاک بر بدن بابا بریزند. شما هم یک دختری و دختر اباعبدالله هم یک دختر است. وارد قتلگاه شد،دید بابا سر در بدن ندارد،بدن قطعه قطعه،خودش را روی بدن بابا انداخت. خانم شما را کنار قبر بابا آزاد گذاشتند که اشک بریزید،گریه کنید،اما دختر اباعبدالله را با تازیانه از بدن بابا جدا کردند!
 
1-مستدرک ج2،ص451،بحارالانوارج22،ص458،منتهی الآمال،ص148
 
2-نهج البلاغه،خطبه197،غررالحکم،ص120،ح2103
 
3-سوگنامه آل محمد،ص23
 
4-بحارالانوار،ج79،ص106؛مناقب ج1،ص242؛مسکن الفؤاد،ص112
 
منبع کتاب مقتل روضه های استاد رفیعی